هیچ در وصف این روزها
هیچ کلمه ای برای توصیف وضعیت توصیف نشدنی ساخته نشده
وضعیتی که ما در این لحظه تجربه می کنیم لحظه بر افتادن ستون های یک ساختار بیمار و پوسیده ست
ساختار بیمار، ساختاری با پوسته ی ضخیم و غیر قابل نفوذ برای نور و روشنی و شفافیت اما آماده برای نفوذ هر چه توهم و
دورویی و تظاهر و بیماری .
اینجاست که توهمی از واقعیت تمام ستونهای این ساختار نحیف اما ضخیم را می پوشاند. در درون این پوسته ی نحیف و ضخیم
همیشه بیماری به عنوان شفا و واقعیت پذیرفته شده است و بر مبنای همین واقعیت توهمی تصمیم می گیرند.
وقتی در درون این پوسته ی نحیف اما ضخیم تنفس می کنند همیشه خود را در برابر تهدید و حمله می بینند و برای ادامه ی
زندگی فقط باید متوسل به پارانویا شوند. بله از زندگی هیچ نمی فهمند و فقط ترس از دشمن ، ترس از واقعیت می شود
زندگی شان . آنان که در درون این پوسته زندگی نمی کنند به کدام زبان می توانند به ساکنین درون پوسته بگویند که مسئله ای
وجود ندارد از پوسته بیا بیرون و نفس بکش؟
اما این روزها
هیچ وقت غم اینقدر نزدیک نبوده به من
آوار دروغ رو اینقدر سنگین و ملموس ندیده بودم
تجربه چهل سال زندگی م رو در یک لحظه دیدم
با خودم سکوت کردم دیگه نیازی به پرسشی یا پاسخی ندارم
راه روشن است : از آینه بپرس نام نجات دهندهات را
و
زندگی به هیچ نمیارزد. اما ارزش هیچ چیز هم به اندازهی زندگی نیست.
اندره مالرو