چرا پرسیدن شجاعت می خواهد؟
در شروع هر کاری ما را به تفکر دعوت میکنند . فارغ از هر شعاری البته سخنی درست است .
اما اینکه دقیقاً منظورشان از این حرف چیست در حد همان شعار باقی خواهد ماند.
مثلاینکه عمری را در راه این شعار صرف کردهایم : خودشناسی.
آنچه از فکر کردن نصیب من شده این است که بهترین راه یادگیری ، یادگیری از اشتباهات است. که این هم ترکیبی از یادگیری از تجربه و یادگیری است.
اگر فکر کردن و خودشناسی را بخواهم به هم گره بزنیم میبینم از فکر کردن میشود به خودشناسی رسید اما از خودشناسی، نه نمیشود به تفکر رسید.
خودشناسی ما را به جایی نخواهد برد یعنی ایستگاهی نیست که برای توقف و رفتن به جایی مناسب باشد. ایستگاهی توهمی است واقعیت ندارد.
اما فکر کردن ایستگاهی واقعی ست اگر فکر کردن را مساوی با سؤال پرسش کردن بگیریم. کلمهی بازجُست شامل دو مفهوم پرسش و پژوهش است .
سقراط جملهی دارد : زندگی که اندیشیده نشده باشد ارزش زیستن ندارد. این جمله ترجمهی دیگری هم دارد : زندگی که دیده نشده باشد ارزش زیستن ندارد.
در یونانی کلمه دیدن و اندیشیدن دارای یک معنی است.
سقراط اما برای هیچ پرسشی هیچ جوابی آماده نداشت او پرسش را با پرسش جواب میداد.
آغاز گفتگویش پرسش بود ادامهی گفتگویش پرسش بود و در این فرایند پرسش روشنتر میشد لایههای دیگری از پرسش دیده میشد و همین تجربهی این فرایند خودش پاسخ بود.
در فکر کردن پرسش را با پرسش پاسخ گفتن نهایت شجاعت است.
اینکه ما با فکر کردن به واژهی خودشناسی فکر کنیم برای خودمان کاری کردهایم خیال باطل است.
پرسیدن است که ما را با ترسهایمان روبرو میکند و ترسهایمان است که مار ا با جهان روبرو میکند.
روبروی آینه ایستادن و پرسیدن از خود لحظهای شجاعانه است که کمتر کسی این نبرد با خود را آغاز میکند.
گذر کردن از خودم آغاز تغییر است
از واژههای دستمالیشده بگذریم از خودشناسی بگذریم .
اقدام کنیم معماری کنیم آنچه ما را میسازد سؤالهایمان است پیدا کردن سؤالهایمان است.
شجاعانه بپرسیم من به دنبال چه هستم؟ چهکار دارم میکنم ؟ امروز چهکار کردم؟ ته این کاری که کردم برای چه بود؟
همین سؤالهای ساده اگر با سؤال جواب داده شود من را با لایههای جدیدی از خودم آشنا خواهد کرد.
پرسیدن شجاعت می خواد چون که فکر می کنیم همیشه کاری که می کنیم درسته و مهم تر از اون اینکه شجاعت بیشتر باید کسی داشته باشه که جواب سوالتو به درستی بده