چند پیشنهاد ابتدایی برای نوشتن

245

مهدی خلجی
[نوشته‌ی درباره نوشتن که مهدی خلجی در کانالش منتشر کرده، سرشار از نگاهی حاکی از تجربه‌ی واقعگرایانه از نوشتن است. نگاهی که روح شورانگیز را آرام می‌کند. سر عنوانها را من اضافه کرده ام.]

عادت کنید یاداشت بردارید.

یادداشت بردارید، ژورنال، نوت‌بوک، از هر آن‌چه در ذهن‌تان می‌گذرد، چیزهای جالبی که می‌شنوید، نکته‌های چشم‌گیری که

می‌خوانید، اتّفاقاتی که مشاهده می‌کنید، احساساتی که اسیر آن‌ها هستید، اندیشه‌هایی که دوست دارید بپرورید، آرزوهایی که

نمی‌خواهید به خاک برید، و گفت‌وگوی لاینقطعی که درون شما، میان شما و خودتان در جریان است، و یک دم بازنمی‌ایستد،

حدیث نفس، یا مکالمه‌ی درونی.

یادداشت‌های روزانه، سفرنامه‌ها، نامه‌نگاری‌ها و حسب حال‌های نویسندگان بزرگ را بخوانید، و از مطالعه‌ی شیوه‌ای که آن‌ها با

خودشان زندگی می‌کردند، و با خودشان رفتار می‌کردند، و در همزیستی با خود به نوشتن و خلق کردن می‌پرداختند، الهام

بگیرید. هیچ راهی برای یادگیری آسان‌تر و نزدیک‌تر از خیره‌شدن طولانی به نمونه‌ها و الگوها نیست. از راه خواندن زندگی‌نامه‌ها

یا زندگی‌نامه‌های خودنوشت آن‌ها غرق نگاه به آن‌ها بشوید، و سعی کنید خودتان را جای آن‌ها بگذارید و به جای آن‌ها حسّ کنید،

فکر کنید، رنج بکشید، بخندید، و بیافرینید.

از دیگران، نویسنده و جز آن، اقتباس کنید، اما تقلید نه. در نهایت باید خودتان باشید، آن‌طور که وجدان شما آسوده است، و

آن‌گونه که روان شما راحت‌تر است رفتار کنید. با پاهای خودتان راه بروید و با چشم‌های خودتان بنگرید. سرِ آخر باید بدانید که

نویسنده‌ی خلاق، یعنی انسان متفاوت. پس از این‌که در کار نویسندگی هم عادت‌های خودتان را داشته باشید، و برای نوشتن

موقعیت مطلوب خود را فراهم آورید، باکی نورزید. انوره بالزاک، عادت داشت که وقت نوشتن پاهایش را تا نزدیک زانو در

طشت پرآبی زیر میز تحریرش فروکند، و تمام مدت نوشتن جفت پاهایش را در آب نگه دارد. ویرجینیا وولف، همیشه میز

تحریرش را روبه‌روی پنجره قرار می‌داد و به نوشتن می‌نشست، سارتر به قهوه‌خانه‌ی فلور در نزدیکی آپارتمان‌اش می‌رفت و

سال‌ها روی همان صندلی و پشت همان میز همیشگی می‌نشست و می‌نوشت. فاکنر خشم و هیاهو را طی سه هفته، در حالی

که نزدیک کوره‌پزخانه‌ای روشن و دود و دم دوزخی‌اش، با زیرپوشی نازک و خوی‌کرده می‌نشست، به روی کاغذ آورد. فلوبر

می‌گفت جز نشسته نمی‌توان اندیشید و نوشت. ببینید چطور راحت‌اید، و در چه حالتی بهتر و بیشتر می‌نویسید، و روی کار

نوشتن تمرکز دارید. همان را برگزینید. نظم و بی‌نظمی هم اهمیتی ندارد، پشتکار و پیوستگی است که رستگاری می‌آورد، و به

فرجام چیزی می‌زاید و تازه‌ای به جهان می‌افزاید. باید حالت و هیأت و عمل نوشتن را دوست داشته باشید. باید به کار نوشتن

عشق بورزید.

روزنامه ی افکار داشته باشید

علاوه بر داشتن دفتر یادداشت‌های روزانه، ژورنال، یا «روزنامه» – به معنایی که قدمای پیش از مشروطه به کار می‌بردند – که در

آن از گذر روزگار و رفتار خود و کردوکار مردمان می‌نویسید، یک «ژورنال فکر»، یا «روزنامه‌ی افکار» هم کنار آن فراهم کنید، جایی

که نه از کارهای کرده و وقایع رخ‌داده، که از اندیشه‌ها و تأملات خود درباره‌ی زندگی به طور عام می‌نویسید، و از طریق

نقل‌قول‌های دیگران با آن‌ها وارد گفت‌وگو و بحث و جدل می‌شوید. یکی از بهترین ژورنال‌های فکر از پل والری به نام

«دفترها»ست، یا ژورنال فلسفی هانا آرنت، که جز تاریخ بالای هر درآیه‌ای کمتر نشانی از گذشت زمان بر نوشته‌های آن پیداست.

برخی نویسندگان برای خود «فرهنگ‌»های اختصاصی درست می‌کنند، مثلاً فرهنگ لغاتی خاص که در آن واژگانی برگزیده به

معناهای تازه و خلاقانه‌ای تعریف می‌شوند: کار گوستاو فلوبر و میلان کوندرا از بهترین‌هاست. گوستاو فلوبر، طی کار بر روی

رمان‌های خود، به تدریج لغتنامه‌ای از عقائد عامه و مشهورات تدوین کرد و نام آن را لغتنامه‌ی مقبولات (Dictionaire des idées

reçues) گذاشت؛ تعریف‌هایی که او برای واژگان برگزیده‌ی خود آورده‌، درست همان پیش‌داوری‌هایی است که درباره‌ی هر یک

از آن مقولات در جامعه جریان دارد. فلوبر با برجسته‌کردن پیش‌داوری‌ها پوچی و بی‌مبنایی آن‌ها را به نمایش می‌گذارد.

نویسندگانی نیز هستند که فرهنگ‌های دیگری برای خود تدوین می‌کنند که شما در جای دیگری جز قوطی عطاری آنان نمی‌یابید،

مثل فرهنگ جاهایی که وجود ندارند، یا فرهنگ تاریخی تخیلی و مانند آن که فقط در داستان‌ها و افسانه‌ها نام و نشانی به جای

گذاشته‌اند. گاهی خود این فرهنگ‌ها در مقام اثری ادبی استقلال می‌یابند و در خور اعتنا و انتشار جداگانه می‌شوند.

به تاریخ چیزها و کلمات حسّاس شوید، و بَدو و بُن گذشته، و سیر دگرگونی‌هایش را بجویید. نویسنده‌ی حرفه‌ای تا حدودی یک

تاریخ‌نگار غیرحرفه‌ای نیز هست. حقیقت همیشه در گذشته است، نه در آینده، که هرگز نمی‌آید. تا گذشته را ندانید امروز و فردای

معناداری را نمی‌توانید تصور کنید. سرنوشت هر یک از شخصیت‌های داستان شما می‌تواند به محض کشف نکته‌ای در گذشته‌ی

او سراپا دگرگون شود.

 

“قرار نیست نویسنده شوید، قرار است بنویسید. “

هیچ کس نمی‌داند چه گذشته‌ای در انتظار اوست، و سردرآوردن از گذشته چه بسا بیش از رویدادهای آینده بتواند مسیر

سرنوشت هر کس را برای همیشه طرز دیگری رقم زند. نویسنده باید تبارشناس و باستان‌شناسی پا به رکاب و کنج‌کاوی مادرزاد

باشد، وگرنه نمی‌تواند از اصالت و اهمیت عتیقه‌ها و دفینه‌هایی که از سر تصادف یا تقلا به دست آورده آگاهی یابد.

در دوران اولیه‌ی نوشتن که می‌نویسید و در حال تربیت ذهن و تمرین زبان، تا از پس نوشتن اثری قابل انتشار برآیید و

خوانندگانی را به سمت خود بکشید، به هیچ هدفی در آینده فکر نکنید. قرار نیست «نویسنده» شوید، قرار است «بنویسید». به

کاری که می‌کنید، دست‌کم، در مرحله‌ی آموزشی و آمادگی به چشم شغل، حتی شغلی بالقوه در آینده، نگاه نکنید. برای خودتان و

فقط برای خودتان بنویسید، و هیچ پاداشی جز لذت خودتان از متن‌هایی که می‌نویسید انتظار نبرید. مهم‌ترین مشوّق و

سخت‌گیرترین خواننده‌ی خود باشید، و اگر متنی رضایت‌بخش و غرورآفرین خلق کردید به خودتان جایزه بدهید، انگار که برای

بهترین دوست‌تان هدیه‌ای می‌خرید و آرزوی خوش‌حالی و شادی او را در دل می‌پرورید.

 

روز بی مطالعه نداشته باشید. 

هیچ روزی را بدون مطالعه به شب نرسانید. پیش یا پس از نوشتن، کتاب بخوانید. (درباره‌ی شیوه‌ی کتاب‌خوانی در جلسه‌ی آخر

توضیح می‌دهم.)

طی مطالعه بنویسید، یعنی از خوانده‌هایتان یادداشت بردارید. فقط خلاصه‌برداری یا نت‌برداری نکنید، بل‌که هم‌هنگام که

می‌خوانید نظرتان را درباره‌ی موضوع و محتوای نوشته هم بنویسید. از راه نوشتن با خوانده‌هایتان مکالمه و مناظره کنید.

دائره‌ی واژگانی خود را گسترش دهید، حتی از راه به دست گرفتن فرهنگ لغت و مطالعه‌ی آن مثل هر کتاب دیگر. شارل بودلر

درباره‌ی ویکتور هوگو گفته است که کلمه‌ای فرانسوی وجود ندارد که این مرد در شعرها و رمان‌هایش به کار نبرده باشد. اما

شما واژگان و ترکیب‌های تازه‌ی بسیار را نمی‌آموزید تا لزوماً آن‌ها را به کار ببرید؛ شما آن‌ها را می‌آموزید و به خاطر می‌سپارید

تا بدانید چه واژه‌هایی را نباید به کار برد یا چه بدیل‌های بهتری به جای آن‌ها در اختیار دارید. دانستن کلمات بیشتر یعنی

برخورداری از آزادی بیشتر در خلق متن و اعتماد به نفس بیشتر در شکل‌دادن به آفریده‌ی خود. دانستن لغت بیشتر به فهم

عمیق‌تر از زبان کمک می‌کند، و ارزش استعاره‌ها و دیگر آرایه‌های ادبی را بهتر یادآورِ ما می‌شود.

خواب و خاطرات خودتان را بنویسید

هم خواب‌های خود را تا جای ممکن با بیشترین جزئیات به روی کاغذ بیاورید، و هم خاطرات خود را چه شیرین چه تلخ با رنگ و

لعابی حقیقی بنویسید، ولی نه دقیقاً آن‌طور که رؤیایی را دیده‌اید، و نه آن‌طور که واقعاً حوادث برای شما رخ داده است.

رؤیاها و خاطره‌های خود را چنان که دوست دارید به وقوع می‌پیوستند ثبت کنید، شما به جهان خیالی خواب و خاطره مدیون و

متعهد نیستید، برای شما «نوشتن» آرمان نهایی است. باید چیزی را بنویسید که مطمئن هستید زیباتر از آن را دیگر نمی‌توانید

خلق کنید. دنیای درونی خود را، شکلی که امیدوار بودید پیش برود، برای مخاطب موهوم نقل کنید. همیشه به خواننده دروغ

بگویید، او را فریب بدهید. ارنست همینگوی پیرمرد و دریا را چنان با نیروی تخیل زنده و تپنده تصویر و روایت می‌کند، که

خوانندگان‌اش شکی نمی‌کنند که عین واقعیت را می‌گوید، و گزارش او از حوادث هیچ کم‌وکسری از صداقت و سرراستی ندارد.

به دل‌خواه خود هر وقت لازم دیدید، گذشته‌های جدیدی برای خود ابداع کنید و خواب آینده‌های نادیده‌ی نوی برای خود ببینید.

شما آزاد آزادید.

ادبیات زیباست. از امر زیبا هیچ توقعی نبرید. به قول کانت کسی می‌تواند از زیبایی لذت ببرد که منفعت و تعلقی پیشینی در

آن نداشته باشد. به روی گشودگی امر زیبا گشوده بماند. ادبیات نه مشکلی را حل می‌کند، نه به درد ساختن چیزی می‌آید.

ادبیات درک ما از زیبایی حیات را ژرف‌تر می‌کند، بدون آن‌که فایده‌ای عملی داشته باشد. بنابراین، قصد از نوشتن نباید از خود

نوشتن فراتر برود. موفقیت و شهرت و شغل را نباید گوهر مراد از نویسندگی دانست. باید در وهله‌ی اول برای خود نویسنده

بود، و برای خود نوشت. اغلب آثار فرانتس کافکا پس از مرگ وی منتشر شده‌اند، اما عدم انتشار آن‌ها در زمان زندگی او، هیچ از

حس هنری و نگاه نویسندگانه‌اش به لحظات حیات و هول قیامتِ حوادث نکاست. او می‌نوشت، چون خود نوشتن بر او کار

نوشتن را تکلیف کرده بود. نویسنده می‌نویسد، پس هست.

نوشتن تحمل رنج هستی است.

ادبیات شما را خوش‌حال‌تر نمی‌کند، شما را با جهانی که در آنیم آشتی بیشتری نمی‌دهد، چون ادبیات چیزی جز جهانی تخیلی

نیست که شما به موازات جهان واقعی خلق می‌کنید، و اگر شما از زندگی واقعی خود رضایت قلبی داشتید، اصلاً چرا می‌بایست

به آفریدن دنیای درونی و نابوده‌ی دیگری پناه می‌بردید؟ ادبیات مذهب نیست، کسی را رستگار نمی‌کند و آمرزش و بخشایش

نمی‌داند.

نویسندگان، یا همان شهروندان جمهوری ادبیات، پیشاهنگان آرمان‌شهراندیشی‌اند، و آرمان‌شهریانْ ناخرسندترین و ناخرم‌دل‌ترین

بستان‌کاران بازار جان و جهان. درست مانند حافظ افسون‌زده‌ی افزون‌خواهی که می‌گفت آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست،

عالمی از نو بباید ساخت وزنو آدمی. بنیادِ آرمان‌شهر نهادن هم هیچ سوداییِ سرگشته‌ای را نوشابه‌ای نوشین و نانی شیرین

نخواهد بخشید. هر چه در اقالیم ادبیات بیشتر سیر و سیاحت و سلوک کنید، جهان واقعیت به چشم‌تان سنگی‌تر و می‌آید. هرچه

بیشتر به بی‌تفاوتی آن پی ببرید، تحمل خود را بیشتر از دست خواهید داد. چه رفتاری دشمنانه‌تر و دوزخ‌مآبانه‌تر از این‌که هر

اتفاقی که بیفتد، و کون و مکان هر کُن فیکونی هم بشوند، باز فردا صبح خورشید به رسم همیشگی از پشت کوه برمی‌آید و

دوری در مدار خود می‌زند و سرانجام، در چشمه‌ی باختری و گل‌آلودش فرومی‌شود، انگار نه انگار، هیچ در درخشش و تابش

خویش درنگ و دریغی روا نخواهد داشت. ما جانوران و جنبدگان باشیم یا نباشیم، بر گرد خویش و گردون خویش می‌گردد،

بی‌آن‌که از بود و نبود ما سود و سوزی به دست و دامن بیالاید. حال آن‌که، نویسندگان مردمکانی پریشان در حدقه‌ی هستی‌اند،

نگران‌ِ جاودانگی‌ِ دریغ‌شده از آدمی، و درگیر ایده‌ی زنده‌میرایی و مُهر محتوم مرگ. گذشت زمان، و خلق زبان، دل آن‌ها را از

مرگ‌ناشناسی خدایان و سرشت تراژیک انسان گران‌بارتر می‌کند. پس اگر تابِ به خود پیچیدن از رنج‌ روزان در شبان تارِ تنهایی را

ندارید، نوشتن بگذارید و سر کاری دیگر بگیرید.

واقعیت را بشناسید و از آن خود کنید. جهان خودتان را بیافرینید.

مواظب باشید پاهایتان را از روی زمین برندارید. بال نزنید، پر نگشایید، در برابر وسوسه‌ی برآمدن بر بام‌های آسمان، و پرداختن به

موضوعات محض و مجرد، و مسائل انتزاعی مقاومت کنید. مؤمنانه و متعصبانه به مادیت دنیای انسانی و مرزهای کرانمند و

مُقدّر تجربه‌هایتان وفادار بمانید. فقط به چیزهای ملموس و محسوس چنگ‌اندازید. از چیزهایی بنویسید که بوی‌شان را

می‌شنوید، و مزه‌ی آن‌ها را از لابه‌لای هجّی الفبای نام‌شان می‌چشید؛ چیزهایی که خون دارند، روزی سرشار از طراوت‌ از شکاف

کوه سنگی می‌جوشند، و شبی دیگر به مردابی راکد و گندیده می‌ریزند. جهان، به طور کلی، یا به خودی خود، اهمیتی ندارد،

جهانی که از آنِ شما و فضای شماست مهم است، یعنی جهان چنان‌که شما درمی‌یابید، و بر دل و دیده‌تان پدیدار می‌شود. در

عین‌حال، از خودتان شروع کنید، ولی در خودتان نمانید، خود را سکّوی پرش به دنیای دیگری کنید، از قعر جهان محسوس

انحصاری خود، تجربه‌هایی را توصیف کنید که با کلام شما به دیگران منتقل شوند، مخاطبان فرضی را با خواندن‌‌شان به خانه‌ی

خلوت خاص شما بخوانند. فقط چیزهای انتقال‌پذیر را تعریف کنید، ارتباط‌پذیرها را، چیزهایی را بگویید که قابل تقسیم‌اند، قابلیت

غیرشخصی‌شدن دارند، و نانی را در خوانی می‌شکنند که می‌توان با دهانی دیگر خورد. اسرار خود را فاش بگویید، اما رازی را

نگشایید. درست مثل خدا شوید، همه جا باشید، ولی هیچ جا دیده نشوید. بدین صورت، بدون داشتن جلوه‌ی خودخواهی و

خودنگری، می‌توانید پشت دیوار نوشتارتان سنگر بگیرید، بدون آن‌که «موقعیت انسانی» خود را ترک کنید.

نویسنده باشید اما محقق نیز باشید.

نویسنده محقّق نیست، و نمی‌خواهد باشد. نویسندگی جَنَم دیگری جز پژوهندگی و فاضل‌منشی می‌طلبد. میان کار خلاقانه‌ی

نوشتن با پژوهش سامان‌مند دانشگاهی شکاف‌های به هم نیامدنی و رنگ‌نباختنیِ بسیاری ژرفا می‌گیرند. ولی به رغم این

فاصله‌ها و فرق‌ها، گاهی در حاشیه‌ی خلق ادبی خود، کاری علمی، در قالب مقاله‌ای دانشگاهی یا به قاعده‌ای عالمانه بیافرینید؛

نه از آن رو، که بر محقق و متتبع فخر بفروشید و سروری بخرید، بل‌که برای حفظ ورزیدگی روحی و پرورش اندام عقلی، از این رو

که خلق ادبی عادت بی‌قاعدگی و آمُختگی بی‌صدا و امضایی را زود در روان آدم رسوخ و رسوب می‌دهد، و آتش میل به مأوا

داشتن در زیست‌بومی وحشی و لمیدن و آرمیدن در بستر و بیشه‌‌های باکرگی را سرکشانه می‌افروزد. این قالب‌گریزی مدام

می‌تواند پیامدهایی منفی هم به بار آورد، و مثلاً توانایی ذهن را از داشتن دیسیپلین و نظمِ سازنده و بازسازنده، به تدریج بکاهد،

درست مثل نداشتن عادت به خواب منظم یا برنامه‌ای برای خوراک روزانه. اما تحمیل کاری پژوهشی بر خود و گنجاندن آن در

کناره‌ی فعالیت‌های اصلی ذهن را ورزش و ریاضت می‌دهد، و روش و سامان می‌آموزد. ذهن تربیت‌یافته چابک‌تر و چالاک‌تر

مهار خود را به دست می‌گیرد، به جای خود مرزها را درمی‌نوردد و بر منع‌ها و ممنوعیّت‌ها می‌خندد، و به جای خود از حداکثر

امکاناتی که قواعد پذیرفته‌شده‌ی دانش و روش در اختیار همگان می‌گذارند، بهره می‌گیرد.

بهرام بیضایی نمونه‌ی موفق هنرمند-پژوهشگر است. او استاد کم‌نظیر سینما و کارگردان بنام تئاتر، و در عین حال، در زمینه‌ی

نمایش سنّتی و هزارافسان از پژوهش‌گران رده‌ی اول زبان فارسی به شمار می‌آید.گرچه «جمع صورت با چنین معنی ژرف، نیست

ممکن جز زسلطان شگرف. در چنان مستی مراعات ادب، خود نباشد، ور بود باشد عجب.

برای نویسنده شدن، داشتن تجربه‌های علی‌حده، و از سرگذراندن ماجراهای عجیب، و سفر به جابلقا و جابلسای عجایب حاجت

نیست. اغلب انسان‌ها نه تنها تجربه‌هایی مشترک که مشابه همدیگر دارند، و وزن غم و شادی در ترازوی آن‌ها یکایک آنان یکی

است. آن‌چه نویسنده را از دیگران تمایز می‌بخشد، نه یگانگی تجربه‌های وی، که درک برتر و فهم پخته‌تری است که او از

تجربه‌های زیسته‌ و مشاهده‌ی تجربیات دیگران به دست آورده است. نقطه‌ی قوت نویسنده‌ سلامت و صحّت قوه‌ی قضاوت

اوست، توانایی‌اش برای پاکردن در کفش دیگری، یا جستن به دوش بزرگ‌تری، به قصد دیدن دنیا از چشم او، و به بیان دیگر،

تعلیق قضاوت‌های خود و تخیل قضاوت‌های بدیل و محتمل، نیروی آفریدن فضاهای چندآوایی به جای شنیدن صدای یک‌نواخت

خود و پژواک مکرّر و لرزان آن بر دیوار چپّ و راست.

تجربه هایتان را با تخیل نو کنید. در احوال و تجربه های خود تامل کنید. 

تجربه بدون تامل بی معناست.

تجربه‌ها فرزندان تقدیرند، اما قضاوت‌ها پروردگان تفکّرند، و بخت‌آورد و معناگریز نیستند. بنابراین، به جای کوبیدن خود به هر در

و دیوارِ تجربه‌های ناشناخته‌ای یا کشش به سوی خلاف‌آمدِ عادت‌ها، تجربه‌هایتان را با تخیل نو کنید، و به دید دیگری در آن‌ها تأمل

ورزید. نویسنده، عکس عقیده‌ی عامه عمل می‌کند. از او همواره نخواهید نقش ماجراجویی خطرخواه و بی‌قرار را بازی کند که

سراسر اجنبی از قاعده‌ی کار عالم است، بل‌که زندگی‌ هنرمند می‌تواند مانند دیگر زندگی‌های معمولی باشد؛ این دنیای درونی

داوری‌ها و دانایی‌های اوست که او را برتر از گمان‌ها و نشان‌ها می‌نشاند. نیمه‌ی شگرف و شیداگرِ نویسنده‌ای اصیل همان

نیمه‌ی نادیدنی اوست. مثلاً ایمانوئل کانت، هرگز شهر خود، کونیسبرگ، را ترک نگفت و طی عمر هشتاد ساله‌اش، حتی یک بار

هم سفر را تجربه و تمنّا نکرد. اما نقشه‌ی راه کونیسبرگ تا رُم و لندن را – با جزئیات ریز و دقیق آن – از بَر بود، و در دانش جغرافیا

سرآمد و زبانزد هم‌ترازان خود شد. این فیلسوف «ساکن» را به طرزی آیرونیک، از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان و فیلسوفان جغرافیا

در تاریخ بشر می‌شمارند. اگر نوشته‌های نویسندگان قرار بود، همه، از تجربه‌های زیسته‌ی آنان مایه بگیرد، دیگر تخیّل به چه کار

می‌آمد، چون یک بیوگرافی کامل و گزارش عینی سوانح زندگی او کفایت می‌کرد.

یک زبان اروپایی یاد بگیرید و تعلیم فلسفی ببنید.

راز خوب اندیشیدن و به قضاوت سلیم رسیدن هیچ هویدا نیست. فکر و داوری در نهایت معمّایی نگشودنی می‌مانند. اما برای

نزدیکی به تفکر عمیق و مهارت در قضاوت منصفانه و انسانی شاید سازوکارها و ابزارهای یاریگری بتوان جست، بدون آن‌که

تضمینی در کار باشد. تا فرصت حیات هست، نویسنده‌ی زیرک از دو کار غفلت نمی‌ورزد: یکی آموختن زبانی اروپایی، و دیگری

اخذ تعلیمی فلسفی. برای نویسنده شدن ذهن خود را با زبانِ دوم گسترش دهید، و با فلسفه‌ورزی ژرفا بخشید. بدون

فلسفه‌ورزی، فرق نویسندگی و انشاء‌نویسی را هرگز به خوبی نخواهید شناخت. از دانته و سروانتس و شکسپیر تا میلان کوندرا و

اوکتاویو پاز و خورخه لوئی بورخس همه دیرزمانی را سر در آموختن جدی فلسفه فروبرده‌اند، و گاهی از فیلسوفان سرشناس هم

سرترند. به فکر و فلسفه‌شان ماندگار شدند، نه به ترزبانی و لفظ‌پردازی‌شان.

درباره چیزی که نمیدانید ننویسید. 

از خیر نوشتن چیزی که خودتان از آن سردرنمی‌آورید، بگذرید، و برای خود رسوایی نخرید. مطمئن شوید که می‌دانید چه

می‌گویید، حتی اگر آن‌چه می‌گویید پیش‌پاافتاده و عادی جلوه کند، و دیگران هم هزاران بار بیش آن را گفته باشند. شما در

ارتکاب هرگونه خیانت به خواننده مجازید، الّا آن‌که سرگردان و حیران‌اش کنید که منظورتان چیست؟ هرگز فراموش نکنید که برای

فهمیدن و فهماندن حرف می‌زنید، و بدون مفاهمه، نوشتن نه تنها کاری پوچ است، که خسارت زدن به روان فردی و زبان جمعی

است. بنابراین، مهم نیست نوشته‌ی شما ساده است یا مشکل، به زبان معمولی است، یا به زبان استعاری و آشنایی‌زداشده، هر

کاری می‌کنید، از یاد نبرید دری را برای مفاهمه باز بگذارید تا خواننده در اتاق بسته و بی‌پنجره دچار اختناق نشود. فهمیده‌نشدن

را نوعی امتیاز برای خودتان تلقی نکنید و با خلق چنین احساسی، به لذت از تخیل در موقعیت یک قربانی تن درندهید. حتی اگر

هیچ کس شما را نمی‌فهمد، مسئولیت فهماندن خود به دیگران به دوش شماست.

تنها تعهدتان کرامت انسانی باشد.

روشن و بی پرده بنویسید. راه تفسیر و تاویل را ببندید.  

تا می‌توانید بی‌پرده و بی‌پروا بنویسید. از هر آداب و ترتیبی بپرهیزید، ولی به آرمان «کرامت انسانی» متعهد بمانید. شما مجبور

نیستید که در دائره‌ی «اخلاقیات» جامعه محبوس بمانید؛ این حقّ و هنر شماست که سقف منع‌ها و محدودیت‌ها بشکافید، و

خواهان برقراری نظم جدیدی در زیست‌جهانِ خود گردید. اما طغیان علیه «اخلاقیات» جامعه، با زیر پا گذاشتن «اخلاق»، علی

الاصول، یکی نیست. فردریش نیچه، اخلاق‌ستیزی اخلاق‌گرا بود. فراسوی خیر و شر، اما با نیک و بد می‌زیست.

بدون اصل کرامت انسانی اخلاقی در کار نخواهد بود، و بدون اخلاق این جهان برای هیچ کس جای شایسته‌ی زیستن نیست.

کرامت انسانی، یعنی این‌که انسان را وسیله‌ای برای نیل به هیچ هدفی نخواهید. چون انسان خود هدف نهایی است. این‌که شما

حق ندارید عزّت نفس خویش را فدای هیچ لذّت و منفعت دیگری نمایید، چون کسی که نفس خود را عزیز نمی‌دارد، به دیگران

صدبار بیشتر به چشم خواری می‌نگرد، و چه بسا می‌تواند دست به کشتن همگنان دراز کند. بنابراین، دلیرانه اعتراف کنید،

بی‌باکانه شهادت دهید، با پُتک بنویسید، و هر چه بُت از بُن بشکنید، اما عزّت نفس خویش و کرامت انسانی هم‌نوعان را پاس

بدارید، وگرنه نوشتن می‌تواند به کاری شبیه جویدن گوشت مرده‌ی برادر بدل شود. شما آزادید هرچه می‌خواهید بنویسید، به

شرط آن‌که اصل آزادی را نیز پاس بدارید. بی‌بندوباری نوشتاری و کاربرد غیراخلاقی نوشتن پیش از هر چیز به خود آزادی آسیب

می‌زند، بعد گریبان دوست و جان دشمن را می‌گیرد. شما آزاد نیستید آزادی را تهدید کنید، ولو با از خودگذشتگی و

بی‌چشم‌داشت. هرچه می‌کنید، بین خوب و بد فرق بگذارید.

موسیقی زبان را بیاموزید و آن را رعایت کنید. نیچه فرهنگ آلمانی را دچار انحطاط می‌دید، چون دیگر کمتر کسی می‌توانست

درست بخواند، یعنی خواندنی از سر درک موسیقیایی زبان. باید موسیقی پنهان و خاموش کلمات را دانست، و به گوشه‌ها و

دستگاه‌های آن آشنا بود. نوشتن باید توأم با نغمه‌های یک سمفونی در گوش شما بنوازد، نغمه‌هایی که از زخمه بر تار کلمات

برمی‌آیند. به این معنا هر نوشته‌ای یک شعر است، موسیقیِ در خور و به قاعده‌ی خود را دارد، و در نتیجه ساخته‌شدن معنای

متن وام‌دار آن نیز هست. موسیقی کلمات را باید مثل ضربان قلب یا نجوای نرم تنفّس بشنوید، و هم‌پای آن پیش بروید، نه

تندتر، و نه کندتر. (فراسوی نیک و بد، ص. ۶۴ به بعد و نیز ص. ۲۲۸ به بعد) انگار کنید بر گرده‌ی اسبی تازی سوارید و شاهدختی

را نیز بر پشت آن نشانده‌اید، و در باغ بهاریِ پادشاهی تفرّج می‌کنید، باید یورتمه بروید.

و سرانجام از نیچه بشنوید:

«در جا می‌باید سه کار اساسی‌ای را برشمارم که برای آن‌ها به فرهیختار نیاز هست. می‌باید دیدن آموخت، می‌باید اندیشیدن

آموخت، می‌باید سخن گفتن و نوشتن آموخت. هدف از این هر سه دست یافتن به فرهنگِ والاست. – دیدن آموختن، یعنی

آموخته کردن چشم به آرامش، به شکیبایی، به راه دادن چیزها به درون خود. داوری را واپس‌افکندن، دور هر چیزی گشتن و از هر

سویی بدان نگریستن. این است نخستین درس خردورزی. بی‌درنگ تن در ندادن به یک کشش، بل‌ غریزه‌های بازدارنده و

جدایی‌افکن را به کار انداختن. دیدن آموختن، چنان‌که من درمی‌یابم، کم و بیش آن چیزی است که به زبان غیرفلسفی، اراده‌ای

قوی نام دارد و اساس آن همانا نه «خواستن» است و نه توان درنگیدن در تصمیم‌گیری… اندیشیدن آموختن: یعنی آن‌چه

مدرسه‌های ما دیگر هیچ گمانی از آن ندارند… کتاب‌های آلمانی را می‌خوانید و می‌بینید که از نیاز به شگرد برای اندیشیدن،

برنامه‌ی آموزشی برای آن، و خواست چیرگی در آن، هیچ نشانی نیست. از این‌که اندیشیدن را هم‌چنان می‌باید آموخت که

رقصیدن را…توانایی رقصیدن با پاها، با مفهوم‌ها، با واژه‌ها؛ آیا باز هم نیازی به گفتن آن هست که رقص با قلم را نیز می‌باید

دانست – که نوشتن را نیز می‌باید آموخت؟ – باری این جاست که من برای خوانندگان آلمانی به یک معمّای تمام‌عیار بدل

می‌شوم…(غروب‌ بت‌ها. ترجمه‌ی داریوش آشوری ،۹۲-۹۴)

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.