خودم با علامت سوال
از آشکارترین حقایق زندگی یکی این است که همهچیز رو به نابودی است که ما از محو شدن و نابودی در
هراسیم و بهرغم رویارویی با نابودی و ترس باید زندگی کنیم.
رواقیان مرگ را مهمترین واقعهی زندگی دانستهاند. وقتی بیاموزی خوب زندگی کنی، میآموزی خوب بمیری و
بالعکس، یعنی اگر خوب مُردن را بیاموزی، خوب زندگی کردن را خواهی آموخت.
به قول سیسرو: «فلسفهپردازی، آماده شدن برای مرگ است» و به قول سنکا: «فقط کسی از طعم زندگی واقعی
زندگی لذت میبَرَد که مشتاق و آمادهی دست کشیدن از آن باشد.»
آگوستین قدیس نیز همین نظر را دارد: «تنها در رویارویی با مرگ است که خودِ انسان متولد میشود.»
رواندرمانی اگزیستانسیال؛ اروین یالوم
ترجمه سپیده حبیب؛ نشر نی
وقتی این متن را خواندم خیلی حس خوبی داشت احساس میکردم خوب پس حل شد برم به مرگ فکر کنم یا به چیزی شبیه نبودن
آماده شدن برای مرگ چیزی شبیه رهایی؛ اما اینهمه لحظهای بیش طول نخواهد خواهد کشید.
خوب بعدش چه اساساً مرگ را که جز شنیدهای بیش نیست و هیچ تجربهای مستقیم از آن نداریم چگونه میتوانیم برایش
آمادهباشیم
اما زندگی را که تجربه کردهایم بیواسطه، مستقیم و محرز است که انتهایش مرگ است.
مثلاً سنکا گفته ” فقط کسی از طعم زندگی واقعی زندگی لذت میبَرَد که مشتاق و آمادهی دست کشیدن از آن باشد.”
خوب چه دلیلی باید باشد من از چیزی دست بکشم که تجربهاش میکنم برای رسیدن به چیزی که اصلاً هیچ تجربهای نه خودم دارم و
نه از دیگران تجربهای مستقیم شنیدهام از آن.
آگوستین که گفته تنها در رویارویی مرگ است که خود انسان متولد میشود. به نظر میآید یک گام پا پس کشیده است. رویارویی با
مرگ، چشم در چشم شدن با مرگ، تنها خبری که محرز است.
مرگ یک خبر است برای ما و وقتی ما میبینیمش، میایستد، در اینجا و
اکنون میایستد.
وقتی مرگ را میبینیم ارتباطمان را با زمان تعریف میکنیم در واقعیت این است که بر زمان چیره میشویم وقتی
به مرگ خیره میشویم.
اینجاست که سؤالات اساسی ما نمایان میشوند و ما برای ساختن خودمان، فقط باید به این سؤالات پاسخ دهیم.
اینکه من برای چه ارزشهایی زندگی میکنم ؟ معنای زندگی من چیست؟ یادگیری هدف زندگی من میتواند باشد؟ و …
برای شما چه سوالاتی نمایان شد؟ بنویسید
نوشتن معجزه می کند.