هدف از زندگی چیست؟
پاسخ این پرسش بیشتر از آنکه نیاز به آگاهی داشته باشد به نظرم نیاز به تجربه دارد. به همین دلیل هم هست که سؤالِ همیشه مطرحی برای انسانها بوده است.
پاسخی که بیشتر به تجربه وابسته باشد معنایش این است که هر فردی سعی میکند در نهایت به آنچه خودش تجربه کرده است باور داشته باشد.
آنچه دیگران تجربه کردهاند و بیان کردهاند برای هر فردی به چشم آگاهی است نه تجربه.
چگونه میشود اعتبار آگاهی زیسته شدهی دیگران را مانند تجربهی خود دانست؟
فکر کردن به این سؤال روشنیبخش این راه است که هدف از زندگی چیست؟
دو نمونه ی وابستگی تجربه و هدف از زندگی دالایی لاما و ویکتور فرانکل هستند.
دالایی لاما هدف از زندگی را شادی میداند.
البته دالایی لاما زندگیاش بالا و پایین زیاد داشته اما او همیشه شخصی بوده که مورد حمایت بوده. زندگیاش تأمین بوده هر کجا که بوده.
ویکتور فرانکل هدف از زندگی را معنادار زیستن میداند. فرانکل اردوگاه آشویتس را تجربه کرده از مرگ حتمی نجات پیدا کرده و در نهایت تجربهاش را اینطور نوشته:
من بهجرئت میگویم که در دنیا چیزی وجود ندارد که به انسان بیشتر از یافتن معنی وجودی خود، در زندگی یاری کند.
ویکتور فرانکل معنا را یافتنی میداند که همراه با مسئولیتپذیری است؛ یعنی لحظهبهلحظه و از فردبهفرد تفاوت دارد. معنادار بودن پویشی همیشگی است.
زندگی که اندیشیده نشده باشد ارزش زیستن ندارد.
سقراط
روایت ما از زندگی هدف ما است همینکه بگوییم ما اینجا ایستادهایم و زندگی را روایت میکنیم هدف را برای ما نمایان میکند. شجاعت در این راه و پذیرفتن مسئولیت زندگی اولین قدمهای این روایت است.
به نظر شما هدف از زندگی چیست؟