جملاتی از کتاب روزها در راه ، نوشته ی شاهرخ مسکوب

5,640

روزها در راه خاطرات شاهرخ مسکوب است از تقریبا کمی قبل از انقلاب تا اواخر عمرش. از همه چیز نوشته است از روابطش،

از مطالعاتش که نظراتش گنجینه ای ست در کتاب.

هر چه می خواستم جملاتی از کتاب بیاورم با اینکه برای خودم دلنشین و خواندنی بودن اما سرشار از غمی بودند که بازگو

کردنش برایم سخت بود. غمی که همه ی ما داریم غم ایرانی بودن.

شاهرخ مسکوب اینگونه دلتنگی اش را بازگو میکند:

ایران عزیزم، ایران جاهلِ ظالم، ایران کوه های بلند، بیابان های سوخته و آفتاب وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز، دلم برایت تنگ

شده، خیلی تنگ شده، ای بی وفای ناکسِ دور ! با این بیداد تبهکاران، وای به حال آیندگان.

در مقدمه ی روزها در راه خطاب به خواننده می نویسد که” این یادداشت ها در خلوت به روی کاغذ می آمد و در آن حال جز من

کسی با من نبود، تا آنجا که می توانستنم نادانی ها و ناتوانی هایم را پنهان نکردم، کوشیدم تا به خودم کمتر دروغ بگویم و از

حقیقت نهراسم. ”

به نظر من این نهایت خود بودن است کسی که نادانی و ناتوانی هایش را پنهان نمی کند انسان خودساخته ی همیشگی است.

نوشتن راهی برای دیدن و شناخت خود

مسکوب در سال ۴۲ یاداشت ها را آغاز می کند خرداد ۴۲.

“پنج شش ماه است که می خواهم نوشتن این یادداشت های روزانه را شروع کنم؛ شاید نزدیک به یک سال… اگر آدم چشم های بینا داشته باشد بسیاری چیز ها می بیند که شایسته نوشتن است اما برای دیدن باید به فکر آن بود و نوشتن یادداشت خود تمرینی است برای دیدن، یاد می دهد که آدم چشم هایش را باز کند. ”

شاهرخ مسکوب کسی خودش است و از “ما” این گونه سخن می گوید:

ما به عنوان یک قوم یا “ملت” از آغاز گرفتار اهورامزادا و اهریمن و زندانی “نیک و “بد” ، خیر و شر، بوده ایم. هر چیز و

کار یا خوب است یا بد، یا سفید است یا سیاه، حد وسط و خاکستری وجود ندارد. از این بابت به معنای فرنگی کلمه مانوی

هستیم. برای همین “هستی شناسی” ما اخلاقی و ادبیات کلاسیک مان سرشار از درس اخلاق است؛ از دوره ساسانیان تا همین

آخرها ! در رابطه با همدیگر هم همین طور. نویسنده های ما در همین سنت، حرفهً نویسندگی را با شغل دادستانی یا وکالت

عوضی می گیرند، دادستان یا وکیل مدافع جمعی یا توده ای هستندبه ضد گروهی دیگر. مفهوم “جدید” تعهد و دشمنی دیرین

ملت و دولت ، شاه و رعیت نیز نقش سیاسی اجتماعی نویسنده را تشدید می کرد، و می کند.

“گذشته به عنوان گذشته برایم بی معنی ست. وقتی معنی پیدا می کند که در من به اکنون مبدل شود.”

“ما ایرانی ها مردمی هستیم که پرسش نمی کنیم در عوض پاسخ همه چیز را داریم. اهل دین و شیفته

ایمانیم نه مرد فلسفه و تفکر…”

در تاریخ۶/۱۰/۵۷ در بحبوبه ی انقلاب اینگونه نوشته بود:

…همین ماجرا بر مذهبی ها هم خواهد رفت. منتها شاید کمی دیرتر و به شکلی دیگرتر. اگر پیروز شوند و مستبدانه رفتار کنند،

یکپارچگی این توده ی انبوه، این ملتی را که پشت سر دارند، از دست می دهند. اما اگر پس از پیروزی با خلق خدا کمی به آزادی

رفتار کنند، باز بیگمان پیروان امروز به راه های خود خواهند رفت. بهرحال چیزی به خلاف طرحی که آنها در خیال دارند واقع می

شود.

او انسانی بود خودساخته، معمارِ خود. در زمانه ای که همه بانگ حقیقت را با نوای دروغ می نواختند.

“اصل های من اینهاست: حقیقت، عدالت و زیبایی، که عشق همه ی آنها را از درون به هم بسته کرده

است.”

این کتاب ارزش خواندن دارد.

کتاب روزها در راه را  انتشارات خاوران در پاریس منتشر کرده است. که البته با  گوگل به دست ما هم رسیده است. من از اینجا پیدا کردم.

کتابی خواندنی ست بسیار خواندنی.

 

خودت را معماری کن در تلگرام

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.